معنی ام حکیم، ام زبیر

حل جدول

ام حکیم، ام زبیر

عمه پیامبر اسلام (ص)


ام حکیم ، ام زبیر

عمه پیامبر اسلام (ص)


ام زبیر

عمه پیامبر اسلام (ص)

لغت نامه دهخدا

ام زبیر

ام زبیر. [اُم ْ م ِ زُ ب َ] (اِخ) یکی از عمه های پیغمبر اسلام بود. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 163).


ام حکیم

ام حکیم. [اُم ْ م ِ ح َ] (ع اِ مرکب) ترازو. (مهذب الاسماء).

ام حکیم. [اُم ْ م ِ ح َ] (اِخ) دختر زبیربن عبدالمطلب بن هاشم و از صحابیات بود. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 325 شود.

ام حکیم. [اُم ْ م ِ ح َ] (اِخ) دختر وادع یا وداع خزاعی از صحابیات بوده است. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 226 شود.

ام حکیم. [اُم ْ م ِ ح َ] (اِخ) دختر اسدبن مغیره ٔ ثقفی از زنان امام محمد باقر (ع) بوده است. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 70).

ام حکیم. [اُم ْ م ِ ح َ] (اِخ) (مخزومیه) از صحابیات و دختر حارث بن هشام مخزومی از رؤسای قریش و زن عکرمهبن ابی جهل بوده است و پلی که در نزدیکی شام بطرف حجاز ساخته شده و به قنطره ٔ ام حکیم معروف است بدو منتسب می باشد. وی در روز فتح مکه اسلام را قبول کرد و برای عکرمه شوهرش که بسوی یمن فرار کرده بود از حضور پیغمبر اسلام امان خواست و عکرمه بحضور پیغمبر آمد و قبول اسلام کرد. و رجوع به تذکره الخواتین ص 37 و خیرات حسان ج 1 ص 42 و ریحانهالادب ج 6 ص 218 و امتاع الاسماع، ص 392 شود.

ام حکیم. [اُم ْ م ِ ح َ] (اِخ) (ملقب به بیضا و قبهالدیباج) دختر عبدالمطلب و عمه ٔ پیغمبر اسلام و از زنان حکیم و خردمند بنی هاشم و بکثرت ادب و فصاحت و بلاغت مشهور بوده و شعر می سروده است و از اشعار وی مرثیه ای است که بدستور پدر در حال حیاتش برای وی سروده است. رجوع به تذکرهالخواتین ص 36 و در منثور ص 55 و ریحانه الادب ج 6 ص 217 و تاریخ گزیده چ لندن، ص 163 شود.

ام حکیم. [اُم ْ م ِ ح َ] (اِخ) (جویریه) دختر قارظبن خالد زن عبیداﷲبن عباس بن عبدالمطلب. از زنان فصیح عرب و دارای جمال و حسن ادب و شهامت بوده و شعر نیک می سروده است. رجوع به در منثور ص 55 و شاعرات عرب ص 178 و ریحانه الادب ج 6 ص 217 و الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 227 شود.


خان ام حکیم

خان ام حکیم.[ن ُ اُم ْ م ِ ح َ] (اِخ) موضعی است نزدیک الکسوه ازاعمال حوران قریب دمشق. این ناحیه منسوب به ام حکیم دختر ابی جهل بن هشام است. (از معجم البلدان یاقوت).


قصر ام حکیم

قصر ام حکیم. [ق َ رِ اُم ْ م ِ ح َ] (اِخ) در سرزمین دمشق در مرج الصفر واقع است، و به ام حکیم دختریحیی یا دختر یوسف بن یحیی بن حکم بن عاص بن امیه منسوب است. مادر وی زینب دختر عبدالرحمان بن حارث و خود زن عبدالعزیزبن ولیدبن عبدالملک است. (معجم البلدان).


ام

ام. [اُم م] (ع اِ) مادر. (ترجمان علامه، تهذیب عادل) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج). والده. (اقرب الموارد). مام. ماما. مادر. ننه. دا (در تداول بختیاری). ج، اُمّات و اُمَّهات نیز گویند، امات و امهات جمع آن، یا امهات برای ذوی العقول است و امات برای غیر ذوی العقول. اصل ام، اُمَّه جمع بندند بدون هاء اصلی، ولی استعمال امات در مورد حیوانات باشد بجز آدم چنانکه در تفسیر فخر رازی و «صراح » مذکور است و تصغیر آن اُمَیمَه است. (از کشاف اصطلاحات الفنون):
همتش اب و معالی ام و بیداری ولد
حکمتش عم و جلالت خال و هشیاری ختن.
منوچهری.
تاش به حوا ملک خصال همه ام
تاش به آدم بزرگوار همه جد.
منوچهری.
- لا ام لک، کلمه ٔ ذم است و گاه در جای مدح گویند. (از اقرب الموارد).
|| اصل. (ترجمان علامه، تهذیب عادل). اصل هر چیز. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون) (آنندراج). اصل هر چیز و عماد آن. (منتهی الارب). در آغاز کلمات دیگر آید و ترکیب سازد چون:
ام ادراص، ام اربع و اربعین، ام البلاد، ام البونه، ام البویه، ام البیض، ام التنائف، ام الجیش، ام الحرب، ام الخبائث، ام الدماغ، ام الرأس، ام الربیق، ام الرمح، ام الصبیان، ام الطریق، ام الطعام، ام الفرج، ام القرآن، ام القردان، ام القری، ام القوم، ام الکتاب، ام المثوی، ام النجوم، ام الیمن، ام بریص، ام ثمره، ام جابر، ام جندب، ام حبین، ام حفصه، ام حلس، ام خشاف، ام خنور، ام درزه، ام دفار، ام دفر، ام راشد، ام سمحه، ام سوید، ام صبار، ام صبور، ام طبق، ام طلحه، ام عامر، ام عریط، ام عزم، ام غیلان، ام فروه، ام قشعم، ام کلب، ام کلته، ام مثواک و ام ملدم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از دزی). رجوع به هر یک از ترکیبات مذکور شود. || زوجه ٔ کهنسال مرد. (منتهی الارب). زوجه ٔ سالمند مرد. (از ذیل اقرب الموارد). || خادم قوم. (منتهی الارب) (ازذیل اقرب الموارد). || هرچه منضم الیه چیزها باشد. (منتهی الارب). || عمر گذشته. (منتهی الارب). || مهتر. || قبر. || عَلَم. (آنندراج) (کشاف اصطلاحات الفنون).در منتهی الارب به این معنی ام الجیش و در ذیل اقرب الموارد ام الحرب و در صحاح اَم ّ آمده است. || لوح محفوظ. (کشاف اصطلاحات الفنون). || جای سکونت. (منتهی الارب) (آنندراج). مسکن. (ذیل اقرب الموارد). جای بازگشتن. (کشاف اصطلاحات الفنون). مسکن و مأوی. (از کشف الاسرار ج 10 ص 592): فامه هاویه. (قرآن 9/101)، یعنی مسکن او دوزخ است.
آنکه او بوده ست امه هاویه
هاویه آمد مر او را زاویه.
مولوی (مثنوی).
|| نسخه ٔ خطی یا چاپی از کتاب و مانند آن: و الطویل منه (البطیخ) المقلونیا المؤلف رأیته فی ام اخری الملونیا. (دزی ج 1). رأیت فی ام اخری یقول ابوحنیفه. (دزی ج 1). || در علم اصطرلاب، نام صفیحه ٔ سفلی از صفایح اصطرلاب باشد. تهانوی گوید: ام در علم اسطرلاب عبارتست از جسمی که بر او کرسی باشد، و مشتمل است بر صفایح و غیر آن، و آنرا حجره نیز نامند. و در بعض از تصانیف ابوریحان مسطور است که حجره ٔ آن طوقی است که بر کناره ٔ اصطرلاب باشد، و ام آن صفیحه ای که آن طوق بر آن مرکب است (کذا فی شرح بیست باب). ودر بعضی رسائل گوید: ام دائره ٔ بزرگ اصطرلاب باشد که بر پشت آن آلت ارتفاع بسته باشند و در وی جوفی باشدکه صفائح و عنکبوت درو موضع کنند، و بدین اعتبار اورا ام حجره نیز گویند و مرجع این بسوی قول اول است. (از کشاف اصطلاحات الفنون).

فرهنگ عمید

ام

مادر،
[مجاز] اصل هر چیز،
* ام لیلی: شراب سیاه‌رنگ،
* ام حباب: دنیا،
* ام زنبق: [قدیمی، مجاز] خمر، شراب،

معادل ابجد

ام حکیم، ام زبیر

379

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری